اندیشمند نابرابری و پرسش های مهم او: گذری در اندیشه های برانکو میلانوویچ
- معرفی برانکو میلانویچ
برانکو میلانوویچ؛ اقتصاددان آمریکایی صربتبار معاصر و از اندیشمندان برجسته حوزه نابرابری به شمار میآید. موضوع رساله دکتری او نابرابری درآمدی در میان خانوارهای یوگسلاو بود که بر مبنای دادههای بودجه خانوار کشور یوگسلاوی سابق بود. شهرت اصلی میلانوویچ به دلیل کارهای پژوهشی منحصر به فردش در حوزه نابرابری و فقر است. او اکثر این پژوهشها را زمانی که در بانک جهانی فعالیت میکرد به انجام رسانده است.
دریکی از این پژوهشها که نزدیک به یک دهه قبل انجام شده است او با استفاده از یک بررسی بسیار گسترده در خانوارهای سراسر جهان، به این نتیجه رسیده است که در سال ۱۹۹۳، درآمد متوسط پنج درصد ثروتمند، ۱۱۴ برابر بزرگتر از درآمد متوسط پنج درصد مردم فقیر جهان بوده است؛ در حالی که این میزان در سال ۱۹۸۸، ۷۸ برابر بوده است.
در میان همه آثار او، سه کتاب او حائز اهمیت است:
- جدایی جهانها: سنجش نابرابری بین المللی و جهانی(۲۰۰۵)[۱]
- دارا و ندار(۲۰۱۰)[۲]
- نابرابری جهانی(۲۰۱۶)[۳]
آثار این اقتصاددانی سرشناس حوزه نابرابری و توسعه در ادامه آثار نویسندگانی چون توماس پیکتی و انگس دیتون دانست. به خصوص اثر اخیر او در حوزه نابرابری که بعد از کتاب پرفروش «پیکتی» در سال ۲۰۱۴ با عنوان «سرمایه در قرن بیست و یکم» منتشر شده است، حاوی شباهت ها و تفاوت هایی با آن است و همواره مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. در دورانی که همه از آن به عصر طلایی مطالعات نابرابری یاد می کنند (عمدتا از بحران سال ۲۰۰۸ و جنبش وال استریت)، توجه به اندیشه های برانکو میلانویچ جالب توجه است.
- محورهای اساسی اندیشه میلانویچ در حوزه نابرابری
میلانویچ در طرح موضوع نابرابری بر روی محورهای زیر تأکید دارد. این محورها عمدتا در کتاب اخیر او «نابرابری جهانی» که توسط دانشگاه هاروارد به چاپ رسیده است، مورد توجه قرار گرفته است:
- نابرابری جهانی و ارتباط آن با پدیده جهانی شدن:
آیا واقعاً جهان نابرابر شده است؟ و اینکه آیا جهانی شدن عامل این نابرابری بوده است؟ برندگان و بازندگان جهانیشدن از حیث مسئله نابرابری، در جهان چه کسانی هستند؟ میلانویچ به فرآیند جهانی شدن به عنوان یکی از عوامل شکلگیری نابرابری فزاینده در جهان معاصر میپردازد اما در موقعیت مخالفان سرسخت و تمام قد جهانی شدن قرار نمیگیرد و بر این باور است که در درون خود فرآیند جهانی شدن، روندهای معکوس دهنده وجود دارد(میلانویچ، ۲۰۱۶).
- چرا نابرابری در کانون توجه قرار گرفت؟
یکی از مسائلی که در افزایش توجه به نابرابری در کشورهای در حال توسعه بسیار موثر بوده، تغییر جهت بانک جهانی است. این نهاد از حدود بیش از دو دهه قبل رویکرد جدیتری نسبت به پدیدههای فقر و نابرابری در پیش گرفته است، که خود این رویکرد ناشی از تغییر جهت بانک از تاکید بر نقش دولتها به نقش بازارها در توسعه است.
در واقع بانک جهانی به این نتیجه رسید که وظیفهاش جلوگیری از ازدیاد فقر در اقتصاد آزاد است. البته در این راستا بانک جهانی بیشتر به مساله فقر میپردازد تا نابرابری. بعد از مطرح شدن بیشتر مسئله نابرابری، بانک جهانی هم توجه بیشتری به این مساله نشان داده است. به ویژه بحرانهای اخیر خاورمیانه در برخی از کشورهای عربی، یک رویداد مهم در جلبتوجه به نابرابری بود. بانک جهانی هم به این نتیجه رسید که فقط فقر مانع توسعه نیست و نابرابری هم میتواند با ایجاد بیثباتی اجتماعی و شکلدهی هرجومرج و انقلاب مانع توسعه شود.
فقر و نابرابری هر دو به شکل توزیع درآمد ارتباط دارند اما فارغ از آن ارتباط زیادی با یکدیگر ندارند. به ویژه در خصوص شکلگیری فقر و نابرابری و راههای کاهش آن تفاوت زیادی وجود دارد. نابرابری مربوط به ارتباط طبقه مرفه، طبقه متوسط و طبقه پایین با یکدیگر است اما فقر فقط به طبقه پایین جامعه مربوط میشود. برای همین اگر فقط به کاهش فقر توجه شود و نابرابری مغفول بماند، مشکلات اجتماعی زیادی شکل میگیرد. طبقه متوسط از نابرابری اجتماعی رنج میبرد و حاضر به تحمل این نابرابری نیست. در واقع نابرابری مساله پیچیدهتری نسبت به فقر است(صالحی اصفهانی، ۱۳۹۵).
- نقش کلیدی و موثر طبقه متوسط جهانی:
محور تحلیلی و مدخل ورود میلانویچ به موضوع نابرابری، موضوع طبقه متوسط و توسعه یا حذف این طبقه در عرصه ملی و جهانی است. به باور او، در برخی از کشورها، حذف طبقه متوسط منجر به دو قطبی شدن جوامع و در برخی دیگر از جوامع، توسعه طبقه متوسط، منجر به کاهش شکاف درآمدی شده است.
- تمایز مفهومی میان انواع نابرابری:
میلانویچ میان نابرابری در درون یک کشور، نابرابری میان کشورها و نابرابری افراد در سرتاسر جهان تمایز قائل است. فرضیه ای که میلانویچ در تحلیل خود به دنبال اثبات آن است که در سده های گذشته، همواره نوع خاصی از نابرابری تسلط داشته است و پیش بینی آینده کاهش نابرابری میان کشورها و افزایش نابرابری در درون کشورها است(میلانویچ، ۲۰۰۵). او اعلام کرد در آغاز صنعتی شدن، نابرابری درون کشورها (یا نابرابری بر اساس طبقه) مسوول بیشتر شدن شکاف میان افراد فقیر و ثروتمند بوده است. بعد از صنعتی شدن، نابرابری خارج از کشورها (نابرابری بر اساس موقعیت مکانی) اهمیت بیشتری پیدا کرده است.
نوع عایدی که مردم از فعالیت تولیدیشان کسب میکنند خود عاملی میشود برای ایجاد نابرابری و ایجاد طبقات مختلف درآمدی و در گذر زمان بار دیگر مانند سده گذشته، مفهوم طبقه به واسط افزایش نابرابری درون کشوری، مهمتر میشود. از سوی دیگر کشورهای در حال توسعه و بازارهای نوظهور، درآمدهای بیشتری را در مقایسه با سایرین نصیب شهروندانشان کردهاند. به عبارت بهتر توزیع درآمد در این کشورها از شمول اجتماعی بیشتری برخوردار بوده و این درآمد بیشتر منجر به گسترش طبقه متوسط این جوامع شده است (امین طباطبایی، ۱۳۹۵). البته میلانویچ هشدار می دهد که طبقه متوسط علاوه بر درآمد بالاتر، خواستههای دیگری نیز دارد که اگر تامین نشود، ممکن است به شورش و اعتراض منجر شود. از جمله این خواستهها میتوان به ایجاد یک نهاد تامین اجتماعی کارآمد، ایجاد مشاغل مطمئنتر و بیشتر، توسعه شرایط تحصیلات متناسب با مهارتهای جدید، ایجاد قراردادهای اجتماعی مناسب برای تامین حقوق مدنی و توسعه فضای کافی برای ابراز عقیده گروههای مختلف فکری است (امین طباطبایی، ۱۳۹۵).
- علل نابرابری
میلانویچ نابرابری میان مردم جوامع مختلف به خصوص در میان اقتصادهای رو به رشد را ناشی از دو عامل پیشرفت تکنولوژیک و موضوع جهانی شدن میداند. بنابراین نابرابری به باور او، بیش از آنکه طبیعی باشد، ناشی از نظام اقتصادی است. البته بعدها میلانوویچ در کنار تکنولوژی (Technology) و جهانیسازی که به آن(Openness) میگوید به سیاستگذاری (Policy) هم به عنوان یک عامل دیگر در افزایش نابرابری توجه نشان داده است و به اختصار میگوید این سه عامل TOP دلایل اصلی ایجاد و افزایش نابرابری در دنیای امروز به ویژه آمریکا در دهههای اخیر است (میلانویچ، ۲۰۱۶).
در این موضوع میلانویچ، قائل به نوعی دینامیزم و ارتباط میان عوامل مختلف در کشورهای مختلف است. به عنوان مثال، مهاجرت کارگرانی که دستمزد کمتری میگیرند از کشورهایی چون مکزیک، اروپای غربی و شمال آفریقا روی درآمد دهکهای پایین در کشورهای پیشرفته اثر منفی داشته است. این مسائل در عرصه سیاسی منجر به نوعی خیزش مجدد پوپولیسم شده است. لذا یکی از کارهای مهم میلانوویچ ارتباط بین نابرابری در کشورهای مختلف است؛ به این صورت که گسترش طبقه متوسط در چین منجر به سرکوب رشد طبقه متوسط در غرب میشود (میلانویچ، ۲۰۱۶).
به باور میلانویچ، شانس و پیشینه خانوادگی نقش بسیار پررنگتری در مقایسه با گذشته بازی خواهند کرد. علاوه بر شانس، امتیازات و مواهب اعطاشده از سوی خانواده در خصوص سرمایه و مهمتر از آن ارتباطات، از جایگاه مهمتری برخوردار است. امروزه جایگاههای سیاسی خانوادگی بسیار رایجتر از ۵ سال گذشته است، مثلا افرادی که پدر یا مادر آنها بازیگر یا کارگردان سینما هستند به احتمال بیشتری دارای شغلهای مشابه در این صنعت خواهند بود(میلانویچ، ۲۰۱۰).
در این قرن، موفقیت وابستگی بیشتری به متولدشدن در خانوادهای مناسب و داشتن شانس در زندگی خواهد داشت. کودکی که شانس تولد درخانوادهای مناسب (با والدینی ثروتمند و تحصیلکرده) را دارد، از مشارکتها و سرمایهگذاریهای بیشتری از جانب خانواده خود بهرهمند خواهد بود. این مسیر برای فرزندان با خانوادهای فقیر یا کمسواد بسیار دشوارتر خواهد بود. به عبارت دیگر، فرزند یک خانواده ثروتمند از ابتدا در مسیری از موفقیت قرار خواهد گرفت مگر آنکه تحت تاثیر بیعلاقگی یا مشکلات اساسی آموزشی یا رفتاری از این مسیر منحرف شود(میلانویچ، ۲۰۱۰).
- نیروهای مقابله با نابرابری
میلانویچ، مفاهیمی چون نیروهای «خوشخیم» و «بدخیم» را معرفی میکند، و از آنها به عنوان عوامل کاهشدهنده نابرابری یاد میکند. نیروهای بدخیم، جنگها، ناآرامیهای سیاسی و بیماریهای همهگیر هستند: این نیروها به طور معمول با کاهش درآمد متوسط همراهند. نیروهای خوشخیم، همهگیر شدن آموزش، انتقالهای اجتماعی بیشتر و سیستم مالیاتی مترقی خواهد بود. این نیروها با افزایش درآمد متوسط همراه هستند(میلانویچ، ۲۰۱۶).
میلانویچ معتقد است که اگر به تاریخ رجوع کنیم، مشاهده میکنیم که در قرن بیستم، رویای آمریکایی، الهامبخش طبقه متوسط جهان بود. میلیونها نفر در شرق و جنوب از فقرشدید رهاشده و به مصرفکنندهای قدرتمند و بالقوه تبدیل شدهاند. اینکه رویای طبقه متوسط جهانی محقق شده یا به یک کابوس تبدیل شده است به عوامل مختلفی بستگی دارد..
سیاست ضد فقر در چند دهه گذشته دارایپیامدهای مثبت کمی از نظر بازتوزیع ثروت بوده است. هیچ نشانه امیدوارکنندهای هم مشاهده نمیشود که موقعیت فقرا بهبود یابد، مگر اینکه معجزه یا بلایی طبیعی اتفاق افتد که طبقه فقیر و ناتوان و متحدان آنها را قادر سازد تا برای اجرای سیاستهای برابریخواهی بر دولت فشار وارد آورند. از لحاظ اقتصادی و سیاسی مردم طبقه فرودست دارای اهرم فشار بر فرآیندهای سیاسی یا سیاستگذاری نیستند و این افراد به نظر میرسد که رهبران سیاسی کنونی برای اقتصاد و یا حکومت مورد نیاز باشند.
بسیاری از مدیرعاملان شرکتهای بزرگ که از حقوق، مزایا و پاداشهای کلان بهرهمند شدهاند، راههای غیرقانونی برای این منظور برگزیدهاند. به باور او، اکنون زمان آن فرا رسیده است که مردم صدای خود را به گوش سیاستمداران برسانند.
- آینده نابرابری در جهان
میلانوویچ هشداری اخطارآمیز در خصوص خطرات پیشبینی آغاز کرده است: او میگوید: تقریباً تمامی نوشتهها و مقالات دهه ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی در پیشبینی سه تحول اساسی ناکام بودهاند: مستحکم شدن دولت رفاه در غرب، ظهور چین و پایان کمونیسم. از این جهت بر این نکته تأکید میکند که پیشبینی دشوار است. آینده نابرابری در جهان درهمتنیده امروز به کجا میرود؟ آنچه مسلم است ظهور نابرابری جهانی، یک فرآیند تصادفی و اتفاقی نبوده است و عوامل مختلفی در نحوه شکلگیری الگوی توزیع درآمد فعلی نقش داشتهاند.
میلانوویچ جدا شدن بریتانیا از اتحادیه اروپا و اتفاقات سیاسی در صحنه رقابت برای ریاستجمهوری آمریکا و پیروزی ترامپ را نوعی پیروزی پوپولیسم در اثر نابرابری های فزاینده میداند. به این معنا که طبقه متوسط و طبقه پایین تمایل دارند به کسی رای بدهند که مرزها را به روی نیروی کار مهاجر مسدود کند و آمریکا را دوباره به دوران شکوهمند دهه ۶۰ یا ۷۰ میلادی برگرداند(میلانویچ، ۲۰۱۶).
میلانویچ، یک پرسش درحوزه فلسفه سیاسی را مطرح میکند که آیا این تفاوت در درآمد و شانس زندگی (که در کتاب از آن به عنوان «اجاره شهروندی» یاد شده است) قابل توجیه هست یا خیر؟ آیا جستوجوی ما برای برابری فرصتها در مرزهای یک کشور پایان مییابد؟
این مسئله در ارتباط با موضوع مهاجرت است. نیروی کار در جریان این جهانی شدن بیحرکتترین عامل بوده است. در حالی که سرمایه، کالاها و فناوری حرکت کرده، نیروی کار ثابت باقیمانده است. کمتر از یکهزارم مردم هر ساله به منظور اقامت از کشوری به کشور دیگر نقل مکان میکنند در حالی که بیش از ۲۰ درصد از اجناس به صورت بینالمللی به فروش میرسند.
این نسبت در جریان جهانیشدن اول (۱۸۷۰ تا ۱۹۱۴) متفاوت بوده است.میلانوویچ بحث خود را در خصوص مسیرهایی که دنیای ثروتمند بین خود و جهان فقیر حصار کشید و همچنین سیاستهای «مهاجرت محسوس» که باعث افزایش مهاجرت از کشورهای فقیر به کشورهای ثروتمند برای برطرف ساختن نقش بالقوه آنها به عنوان ابزاری برای کاهش فقر و نابرابری جهانی شد، به پایان میرساند(میلانویچ، ۲۰۱۶).
- بررسی تطبیقی اندیشه های برانکو میلانویچ با توماس پیکتی
در مقدمه بیان شد که دیدگاه های میلانویچ، به خصوص در کتاب اخیرش که بعد از کتاب مهم و پرفروش «سرمایه در قرن بیست و یکم» توماس پیکتی چاپ شد، مورد توجه و بررسی قرار گرفته است. در این مورد تفاوت های زیر در مورد اندیشه های این دو به نظر می رسد:
- تمرکز میلانوویچ به نابرابری در سطح دنیاست نه فقط کشورهای توسعهیافته که محور کار توماس پیکتی بوده است. البته پیکتی در کتاب سرمایه در قرن بیست و یکم، علت آن را مسائل آماری میداند.
- میلانوویچ به آمار هزینه ودرآمد توجه نشان داده است اما پیکتی با محوریت ثروت مطالعه خود را انجام داده است.
- تفاوت این دو در نتیجهگیری و استنباط از داده هاست. پیکتی معتقد است که نابرابری رو به افزایش است چرا که سرعت رشد درآمد حاصل از ثروت بیشتر از سرعت رشد درآمد ناشی از کار است و به این دلیل نابرابری روندی فزاینده خواهد داشت. پیکتی اعتقاد دارد که افزون بودن رشد سود ناشی از ثروت، خاصیت سرمایهداری است پس این افزایش همیشگی خواهد بود و فقط پدیدههای بزرگی مانند جنگهای جهانی اول و دوم توانستند این روند را کند و دچار تاخیر کنند(پیکتی، ۲۰۱۴). اما میلانوویچ نابرابری را دارای یک سیکل و دوران میداند. او در کتابش هم به مسائلی مانند خیزش چین تاکید زیادی دارد و میگوید حضور کارگر ارزان چینی در بازار جهانی باعث ایجاد فشار روی درآمد کارگران طبقه متوسط کشورهای توسعهیافته شد.میلانوویچ معتقد است که جهش چین در نهایت در جایی متوقف میشود و نوعی تعادل بین دستمزد کارگران چینی و اروپایی و آمریکایی ایجاد میشود و این عامل ازدیاد نابرابری از بین میرود. بنابراین احتمالاً نابرابری بعد از یک دوره افزایش رو به کاهش میگذارد. لذا آن بدبینی که توماس پیکتی نسبت به آینده سرمایهداری دارد در کتاب میلانوویچ به چشم نمیخورد(صالحی اصفهانی، ۱۳۹۵).
- از بسیاری جهات «نابرابری جهانی» کتابی با جاهطلبی کمتر نسبت به «سرمایه در قرن بیست و یکم» است. این کتاب در مقایسه با کتاب پیکتی، کوتاهتر بوده و نثری همانند مقالات آکادمیک دارد. همانند پیکتی، میلانوویچ نیز مطالب خود را با انبوهی از دادههای تحقیقات قبلی آغاز کرده است. او روند جداگانه کشورهای مختلف را در مفهوم جهانی تنظیم کرده است. البته در کتاب میلانویچ، نابرابری داخل کشوری به نفع نابرابری در کل جهان، کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
- برجستهترین سهم میلانوویچ در کتاب «نابرابری جهانی» در خصوص «امواج کوزنتس» بوده است که او آن را به عنوان جایگزینی برای دو تئوری غالب دیگر در مورد نابرابری پیشنهاد میکند. سیمون کوزنتس، اقتصاددان قرن بیستم، استدلال میکند که نابرابری در سطوح پایین توسعه کم بوده، در زمان صنعتی شدن افزایش یافته و با رسیدن کشورها به بلوغ اقتصادی کاهش مییابد. به طور کلی سطوح بالای نابرابری، یک اثر جانبی موقت در فرآیند توسعه است.توماس پیکتی یک توضیح جایگزین را ارائه داد: سطوح بالای نابرابری حالت طبیعی اقتصادهای مدرن است. تنها حوادث غیرمعمول، نظیر دو جنگ جهانی و رکود دهه ۱۹۳۰، این تعادل طبیعی را مختل کرده است.اما از نظر آقای میلانوویچ هر دو نفر اشتباه میکنند (صالحی اصفهانی، ۱۳۹۵). در طول تاریخ، نابرابری تمایل داشته که در یک چرخه جریان پیدا کند: امواج کوزنتس، در دوره قبل از صنعتی شدن، این امواج توسط دینامیک مالتوزین[۴] کنترل میشوند: زمانی که یک کشور از ثروت خوب و درآمدهای بالا لذت میبرد، نابرابری افزایش یافته و سپس در حالتی که جنگ یا قحطی درآمد متوسط را به سطوح امرار معاش کاهش میدهد، میزان نابرابری به شدت کاهش مییابد. پیکتی، وقایع تاریخی کاهشدهنده نابرابری را در اوایل قرن بیستم یک اتفاق میداند، آقای میلانوویچ معتقد است این نابرابریها نتیجه مستقیم افزایش نابرابری است.
نویسنده: حسین سرآبادانی
پژوهشگر هسته عدالت پژوهی مرکز رشد دانشگاه امام صادق علیه السلام
منابع:
Piketty, Thomas (2014). Capital in the Twenty-First Century, Cambridge MA: Belknap
Milanovi,Branko. Worlds Apart, measuring international and global inequality, 2005.
Milanovi, Branko. The Haves and the Have-Nots: A brief and idiosyncratic history of global inequality, 2010
Milanovi, Branko. Global Inequality : a new approach for the age of globalization, 2016.
طباطبایی، سید امین، «نابرابری جهانی» چه میگوید؟ ، هفته نامه تجارت فردا، شماره ۱۸۸ (۱۳۹۵)
صالحی اصفهانی، سید جواد، «از نابرابری هیچ شناختی نداریم»، گفتگویی در هفته نامه تجارت فردا، شماره ۱۸۸ (۱۳۹۵)
یزدانجو، ساعد، ظهور طبقه متوسط جهانی، نشریه آیندهنگر، شماره ۶۱، تیرماه ۱۳۹۶٫
[۱] Worlds Apart, measuring international and global inequality, ۲۰۰۵٫
[۲] The Haves and the Have-Nots: A brief and idiosyncratic history of global inequality, 2010
[۳] Global in equality : a new approach for the age of globalization, 2016.
[۴] برگرفته از نظریه توماس مالتوس، اقتصاددان مشهور قرن ۱۸ که از جمله اقتصاددانان بدبین اقتصادی در حوزه جمعیت و منابع طبیعی تلقی می شود.