مطهری و نگاه سوم به انسان: صنعت، تربیت یا رشد
بزرگترین راز آدمی، پی بردن به ماهیت و هویت خویش است. انسان بهعنوان فهرست عالم هستی موجودی همچنان ناشناخته است و در این مسیر، شناخت گستره وجودی آن سخت و دشوار مینماید. شهید مطهری با طرح نظریه فطرت کوشش نمود دیدگاه جدیدی در حوزه انسانشناسی اسلامی ارائه نماید و در آن از دوگان «صنعت-تربیت» برای طرح نگاه خود به موضوع انسان بهطور عام و حوزه تعلیم و تربیت بهطور خاص بهره گیرد.
شهید مطهری در ابتدای طرح و ارائه نظریه فطرت، از یک مقایسه میان دو مفهوم تربیت و صنعت استفاده کرده اند. ایشان در تمایزی مفهومی میان تربیت و صنعت، صنعت را ساختن می داند و تربیت را پرورش دادن مجموعه ای از استعدادها تلقی می کند. از نگاه مطهری، کار یک نجار، یک کار صنعتی است که در آن انسان بر اساس منظور و غایتی که خود دارد، سلسله مواد و اشیا را به خدمت میگیرد (بدون توجه به اینکه اهداف و غایت آن اشیا چیست) تا به هدف خود دست یابد. در مقابل یک مربی (مثال شهید مطهری یک باغبان است) اقدام به پرورش آن شی مورد هدف، با توجه به غایت و هدف درونی آن گل و گیاه میکند. در اینجا بهنوعی هدف باغبان با هدف گل و گیاه منطبق شده است.
نگارنده بر این باور است که به این تمایز دوگانه شهید مطهری که با تشبیه نیز همراه است، میتوان حالت سومی را متصور شد که مخصوص انسان است و آن اعتقاد به «رشد انسان» است که چیزی ورای «صنعت» و «تربیت» است. در معنای تربیت، نوعی جبر مُتربی نهفته بهگونهای یک گیاه، تنها مسیر وجودیاش همین پرورشی است که توسط باغبان داشته است؛ اما انسان، موجود آزاد و بااراده است که قلم شکل دهی به ماهیت خویش را در عالم برعهدهگرفته و خداوند متعال مجموعه سرمایه های فطری را به او ارزانی داشته تا با بهره گیری از آنها بهغایت هستی خود که قرب الهی و شکوفا شدن استعدادهای عالی انسانی است، دست یابد.
بنابراین بر اساس نگاه انسان شناسانه استاد مطهری، می توان دوگان ایشان را به سه گان «صنعت، تربیت، رشد» تعالی بخشید. آنچه مربوط به جمادات است؛ در حوزه صنعت است، ساحت گیاهان و حیوانات مربوط به عنصر تربیت است و رشد مخصوص موجود بی همتای عالم انسانی است (ازاینروست که برخلاف استفاده رایج، در لسان دینی از کلمه تربیت در مورد تعلیم و هدایت انسان به کار نرفته است).
شهید جهان آرا در بخشی از وصیتنامه خود؛ انسان را موجودی امکان آفرین تعریف می کند. نگاه رشدمحور به انسان معلول این نگاه به انسان است که انسان یگانه موجود عالم است که به تعبیر شهید مطهری قانون خلقت، قلم ترسیم چهره او را به دست خودش داده است که هر طور که می خواهد ترسیم کند. این است که انسان یگانه موجودی است که خودش باید «خویشتن» را انتخاب کند که چه باشد. تعابیر استاد مطهری در کتاب «انسان و ایمان» در اینجا رساتر است:
«انسان در آغاز تولد ازنظر جهازات بدنی مانند حیوانات دیگر بالفعل است، ولی ازنظر جهازات روحی، ازنظر آنچه بعداً شخصیت انسانی او را می سازد، موجودی بالقوه است، ارزشهای انسانی او در زمینهی وجودش بالقوه موجود است و آماده روییدن و رشد یافتن. انسان ازنظر روحی و معنوی یک مرحله از مرحلهی بدنی عقب تر است، جهازات بدنیاش در رحم وسیلهی عوامل دستاندرکار آفرینش ساختهوپرداخته می شود، ولی جهازات روحی و معنوی و ارکان شخصیتش در مرحلهی بعد از رحم باید رشد داده شود و پایهگذاری گردد. ازاینرو می گوییم هر کس خود بنا و معمار و مهندس شخصیت خود است، قلم تصویر کننده و نقاش خلقت شخصیت انسان (برخلاف شخص او) به دست خودش داده شده است. هر موجودی غیر از انسان، میان خودش و ماهیتش تصور جدایی غیرممکن است، مثلاً میان سنگ و سنگی، میان درخت و درختی، میان سگ و سگی، میان گربه و گربه ای. انسان تنها موجودی است که میان خودش و ماهیتش جدایی و فاصله است، یعنی میان انسان و انسانیت. ایبسا انسانها که به انسانیت نرسیده و در مرحلهی حیوانیت باقیماندهاند مانند برخی از انسانهای بدوی و وحشی و بسا انسانها که مسخشده و به ضد انسان تبدیلشدهاند مانند اکثر متمدن نماها. چگونه ممکن است میان شی و ماهیت خودش جدایی بیفتد؟ بدیهی است که ماهیت لازمهی وجود است و اگر وجودی بالفعل باشد ماهیتش بهتبع بالفعل است. وجود بالقوه است که ماهیت شایستهی خود را فاقد است. آنچه اگزیستانسیالیسم به نام اصالت وجود می نامد و مدعی است که انسان یک وجود بیماهیت است و خود با انتخاب راه خود، به خود ماهیت می بخشد، توجیه صحیح فلسفی اش همین است. فلاسفه اسلامی، بالخصوص صدرالمتألهین، تکیه فراوان بر همین مطلب دارد و از همین رو می گوید: انسان نوع نیست، انواع است، بلکه هر فرد احیاناً هر روز نوعی است غیر روز دیگر».
به عبارت فلسفی، بر اساس نظریه اصالت وجود و حرکت جوهری، در مورد انسان، وجودش مقدم بر ماهیتش است. انسان یگانه موجودی است که مراتب وجودی آن از «بَل هم أضل» تا «أو ادنی» است. این ازآنروست که این موجود در نهایت استعداد است و کمال مطلق که در پی آن است، فعلیت تمام؛ و رشد، مسیر چگونگی قوام این استعدادها در رسیدن به کمال مطلق است. لذا معنای رشد در مورد انسان بهواسطه دو ویژگی ممتاز عقل و اراده است که قابل طرح میگردد و این دو ویژگی موجب یک نگاه امکانی به انسان است.
بسط و گسترش این نوع نگاه به انسان در مرحله اول موجب تحول در نگاه به مقوله آموزش و بهاصطلاح رایج حوزه تعلیم و تربیت می شود. مقوله ای که در نگاه انسانشناسی مبانی فلسفه تعلیم و تربیت سند تحول بنیادین آموزش نیز کمتر موردتوجه بوده است. پیوند نگاه رشد محور به انسان با نظریه فطرت استاد مطهری (برخلاف تصور برخی از محققین نهتنها متناقض با یکدیگر نیستند که کاملکننده یکدیگر است) موجب تحول در نگاه به مقوله تعلیم و آموزش مبتنی بر اندیشه اسلامی است.
این نکته در رشته مدیریت نیز قابلطرح است که به نظر میرسد، ریشه تعارض میان اهداف فردی و سازمانی در مدیریت مدرن، داشتن تفکر صنعتی به انسان میان نظریهپردازان مدیریت و علوم اجتماعی است (مقوله ای که بولدینگ در مقاله معروف «نظریه عمومی سیستم ها» در سال ۱۹۵۴ آن را تأیید می کند). تفکر صنعتی، انسان را در ردیف دیگر ابزارهای تولید قرار داده و بیآنکه به غایت و اهداف ذاتی او توجه کند، در تلاش برای شکل دادن آن در مسیر اهداف سازمانی است. در واقع در اینجا مدیر و طراح سازمان، همان نجار است و انسان در اینجا به ماده جان، همچون چوب تقلیل یافته است. شاید نظریه های بعدی به سطح تربیت رسیده باشند و یا در آینده برسند، اما تا رسیدن به سطح انسان بهعنوان «موجود فعال و سازنده» همچنان فاصله وجود دارد که باید ورای صنعت و تربیت باشد و آن بر اساس انسان شناسی که مطهری تبیین می کند، رشد محور است.
یکی از نکات جالب استاد مطهری در مورد رشد علمی انسانی است. ایشان در کتاب «تعلیم و تربیت در اسلام» در ابتدا بر ضرورت رشد شخصیت عقلانی افراد توجه کرده اند که خود معلول همان نگاه رشد محور به انسان است:
«این مسئله که باید در افراد و در جامعه رشد شخصیت فکری و عقلانی پیدا بشود یعنی قوه تجزیهوتحلیل در مسائل پیدا بشود، یک مطلب اساسی است، یعنی در همین آموزشها و تعلیم و تربیتها در مدرسه ها وظیفه معلم بالاتر از اینکه به بچه یاد می دهد این است که کاری بکند که قوه تجزیهوتحلیل او قدرت بگیرد، نه اینکه فقط در مغز وی معلومات بریزد که اگر معلومات خیلی فشار بیاورد ذهن بچه راکد می شود. در میان علما، افرادی که خیلی استاد دیده اند، من به اینها هیچ اعتقاد ندارم. به همین دلیل اعتقاد ندارم که خیلی استاد دیده اند، همانکه برایشان باعث افتخار است. مثلاً میگویند: «فلان کس سی سال به درس مرحوم نائینی رفته، یا بیستوپنج سال متوالی درس آقا ضیاء را دیده». عالمی که سی سال یا بیستوپنج سال عمر را یکسره درس این استاد و آن استاد را دیده، او دیگر مجال فکر کردن برای خودش باقی نگذاشته، دائماً می گرفته، تمام نیرویش صرف گرفتن شده، دیگر چیزی نمانده برای آنکه با نیروی خودش به مطلبی برسد…»
ایشان در ادامه با طرح شباهت جالب مغز و معده، نکته مهمی را در عرصه رشد علمی طرح میکنند:
«مغز انسان، درست حالت معده انسان را دارد. معده انسان باید غذا را از بیرون بهاندازه بگیرد و با ترشحاتی که خودش روی غذا میریزد آن را بهاصطلاح بسازد؛ و باید معده اینقدر آزادی و جای خالی داشته باشد که بهآسانی بتواند غذا را زیرو رو کند، اسیدها و شیره هایی را که باید، ترشح نماید و بسازد. ولی معده ای که مرتب بر آن غذا تحمیل می کنند و تا آنجا که جا دارد به آن غذا می دهند، دیگر فراغت، فرصت و امکان برایش پیدا نمی شود که این غذا را درست حرکت بدهد و بسازد. آنوقت می بینید اعمال گوارشی اختلال پیدا می کند و عمل جذب هم در روده ها درست انجام نمی گیرد. مغز انسان هم قطعاً همین جور است. در تعلیم و تربیت باید مجال فکر کردن به دانشآموز داده بشود و او به فکر کردن ترغیب گردد».