گفتارهایی پیرامون عدالت آموزشی(۶)
در جلسات قبل مباحثه عدالت آموزشی هسته عدالتپژوهی مرکز رشد دانشگاه امام صادقعلیه السلام تا فصل چهارم از کتاب «عدالت آموزشی تالیف Michael S. Merry[1]» بررسی شد. در این جلسه که جلسه ششم از سلسله جلسات مباحثه عدالت آموزشی است، بحث پیرامون فصل پنجم از این کتاب ادامه پیدا خواهد کرد.
پیش از این، نویسنده سه گانه «مدارس همگانی، شهروندی و تنوع» را به عنوان پایههای عدالت آموزشی از منظر مکتب لیبرالیسم معرفی کرد که در این فصل به بررسی عنصر دوم یعنی شهروندی[۲] میپردازد. در این فصل نیز به سبک فصول قبل نویسنده ابتدا ایده شهروندی را شرح داده، حالت ایدهآل پیادهسازی آن را بیان کرده و نقدهای خود را ناظر به تحقق آن حالت ایدهآل بیان میکند.
بیش از هر نهاد دیگری این مدارس هستند که متولی پرورش شهروندان خوب هستند. منظور نویسنده از شهروند خوب نیز فردی است که فضائل مدنی را فراگرفته و مطابق آن عمل میکند. به عبارت دیگر لیبرالیسم معتقد است که مدرسه آزمایشگاهی است که خروجی آن شهروند است.
اما سوال اصلی اینجا است که چه کسی محتوای آموزشهای شهروندی را تعیین میکند؟ نویسنده معتقد است که گفتمان شهروندی یک گفتمان نخبگانی بوده و یک گفتمان عمومی نیست. به عبارت دیگر معلوم نیست که جامعه از ابتدا به دنبال این کارکرد از مدرسه بوده باشد و میتوان گفت که انتظار تربیت شهروند از مدرسه اراده یک گروه خاص است.
در تعریف شهروندی از نگاه لیبرالیسم کلاسیک، نویسنده ارجاع به دیدگاه گاتمن[۳] داده که شهروندی را «بازتولید اجتماعی آگاهانه[۴]» میداند. در این نگاه یعنی شخص مفاهیم ساخته شده در ذهن خود را به تضارب و اشتراک با دیگر شهروندان گذاشته و بهترین مفهوم را مبنای عمل قرار میدهد. به عبارت دیگر اصل مفهوم شهروندی یعنی یک تعامل بین الاثنینی برای فهم یکدیگر و رسیدن به یک مفاهمه که باید مبنای عمل قرار بگیرد.
طبق این دیدگاه دموکراسی، دیگر دموکراسی نمایندگی اقلیت-اکثریت نبوده و مبتنی بر مشارکت همه شهروندان و شنیده شدن صدای همه خواهد بود. گفتنی است این گفتوگو و تضارب، فقط بین شهروندان نبوده و رابطهی بین شهروندان با ساختار حکمرانی نیز باید به همین منوال باشد.
از طرفی اگر بنا باشد استدلال کردن، تضارب آراء و گفتوگو تبدیل به یک فضای عمومی و دردسترس همگان بشود، لازمهی آن مشروعیت و ثبات سیاسی است. به عبارت دیگر شهروندان باید مشروعیت حاکمیتی که با آن گفتوگو میکنند را تایید کنند و آن ساختار نیز از یک ثباتی برخوردار باشد. البته ناگفته نماند که در دل این دو شرط نوعی تناقض احساس میشود. به این صورت که اگر شهروندان ساختار سیاسی حاکم را مشروع نداند، باید به دنبال تغییر آن باشند که این موضوع با ثبات سیاسی هماهنگی ندارد.
در این گفتمان خود آموزش شهروندی هم اقتضائاتی مثل تفکر نقاد و مشارکت در مدرسه را دارد. دیویی[۵] معتقد است: «آموزش شهروندی باید دانشآموزان را برای دموکراسی آماده کند و نه اینکه صرفا به آنها آموزش دموکراسی بدهد». این عبارت بدین معنی است که در مدرسه باید عملا دموکراسی پیاده شود؛ نه اینکه حول موضوع دموکراسی بحث شود. اما نویسنده بر این باور است که اگرچه باید مدرسه به سبک مشارکت فعال همه ذی نفعان اداره شود، اما صاحبان اصلی قدرت در ساختار مدرسه مثل مدیران و معلمان خیلی با این پدیده کنار نمیآیند. اگر کسی نظرات مخالفی داشته باشد، سعی میشود که یا در این گفتوگوها حذف شود و یا او را با خواسته صاحبان قدرت تطبیق میدهند. لذا بین حالت ایدهآل برپایی دموکراسی و آموزش شهروندی در مدرسه با وضعیت در عمل آن اختلاف فراوان است. نویسنده با این استدلال اساسا ایده لیبرالیسم برای آموزش شهروندی، امکان گفتوگو و مشارکت در مدرسه را منتفی میداند. چرا که نابرابری قدرت در ساختار مدرسه بسیار حکمفرما است و اجازه تعامل بین الاثنینی را نمیدهد.
جمعبندی آنکه نویسنده در این فصل ضمن تعریف شهروندی از منظر لیبرالیسم به عنوان کسب دانشها و مهارتهای لازم برای تبدیل شدن به یک شهروند، لازمه آن را محیطی میداند که در آن انواع اندیشهها بتوانند با یکدیگر تعامل کنند. همچنین در این عرصه باید گروههای حاشیهای نیز وارد شده و صدای آنها شنیده شود. تعبیر دیگر این حرف این است که جامعه نیاز به یک دموکراسی مشارکتی دارد تا یک دموکراسی نمایندگی. اما نویسنده معتقد است که شهروندی یک ایده نخبگانی جدید بوده که اصل مسلّم بودن آن مبنایی ندارد و ازآنجا که روی زمین در نهایت طبقه حاکم تعیین کننده مبنای اداره جامعه است، فاصلهی زیادی بین این نگاه در حالت ایدهآل با عالم واقع وجود دارد.
[۱] -Michael S. Merry (2020), Educational Justice: Liberal Ideals, Persistent Inequality, and the Constructive Uses of Critique
[۲]– Citizenship
[۳]– Amy Gutmann
[۴]– conscious social reproduction
[۵]– Dewey