جلسه اول- ۶ آبان ۱۳۹۶
بعد از مدتها پیگیری و اجابت دکتر توکلی، هسته عدالتپژوهی در روز شنبه ۶ آبان ماه ۹۶ میزبان ایشان بود تا روایت کامل زندگی و مبارزه کسی را بشنود که عمری را در راه مبارزه با ظلم و فساد و تحقق عدالت در مقاطع و مراتب مختلف انقلاب اسلامی صرف کرده است.
در جلسه اول، ایشان صحبت های شیرینی از دوران کودکی و نوجوانی و جوانی خود از منظر عدالتخواهی مطرح کردند و زاویه ورود خود به بحث عدالت را ناشی از آشنایی و عشق عمیق به معارف اسلامی بر شمردند. عشقی که بعدها با مطالعات و مباحثات دروس اسلامی قوت و قدرت بیشتری به خود گرفت و زمینه فعالیتها و مبارزات و اقدامات جدیتر را فراهم کرد. در آخرین قسمت این بخش، دکتر توکلی مروری بر تجارب خود در کمیته انقلاب اسلامی بهشهر و دادگاه انقلاب بهشهر در اوایل انقلاب داشتند. متن حاضر مختصری از مرور خاطرات ایشان از دریچه عدالتخواهی است.
کودکی-نوجوانی: آشنایی با دین و ریشه دواندن روحیه ظلمناپذیری
«این نعمت عدالتخواهی را از بچگی پدرمان در ما ودیعه گذاشت. چون انسان صریح و ضد ظلمی بود. پدرم مانند اکثریت آن زمان محافظه کار بود اما نسبت به افراد هم رده خود ظلم پذیر نبود. بعدها که بزرگتر شدیم مسائل مذهبی بدلیل عشق و علاقه به حضرت حجت در من ایجاد شد. کلاس پنجم بودم که به همراه دوستم در شب نیمه شعبان به مسجد مهدیه رفتیم و آنجا یک نفر شعری در مدح حضرت حجت میخواند و من بی اختیار گریه میکردم. شب به خانه رفتم و به پدرم پیشنهاد دادم که مرا برای شرکت در جلسات امام زمان به مشهد بفرستد. پدرم کاملاً مخالفت کرد اما آن روحیه باعث شد از فردای آن روز من هرچه که خلاف شرع بود انجام نمیدادم. این نکات را گفتم که بگویم توجه من به مذهب بدلیل مسائل سیاسی و انقلابی نبود بلکه بخاطر یک عشق ناب دینی بود».
«در سن ۱۶ سالگی(سال ۱۳۴۶)، معلم ادبیاتی داشتیم که در بهشهر خیلی زحمت کشید و دو نسل از بچه ها را تربیت کرد. هر کاری که خلاف مذهب می دید با آن مبارزه میکرد و فرقی هم نمیکرد که چه کسانی(مارکسیست، توده ای و….) آن کار را کرده است. در مشورت با آن معلم در جلساتش شرکت کردم. در آن جلسات روایت خوانده میشد و پس از اتمام جلسه در بین افراد خاص حرفهای سیاسی(ضد ظلم شاه و اطرافیانش) هم زده میشد که اولین حرفهای سیاسی را من آنجا شنیدم. مجموع این صحبتها و علایق مذهبی و روحیه به ارث برده از زمان کودکی مسیر من را در ادامه مشخص کرد».
«سال ششم مدرسه را به تهران آمدم و در مدرسه خوارزمی ثبت نام کردم. من در آن زمان یک مقاله ای نوشتم علیه توده ای ها و در موافقت با مبارزه اسلامی. همچنین اولین احضار و برخوردم با شهربانی زمانی بود که در انجمن اسلامی مدارس بهشهر در نقد لایحه حمایت از خانواده که آنروز در مجلس در حال طرح بود صحبت کردم. بدلیل مطرح و مشهور بودن پدرم پرونده من را به تهران نفرستادند».
جوانی
دانشگاه: مبارزه اولیه با ظلم
«همین مسیر در دانشگاه(از سال ۱۳۴۸) نیز ادامه پیدا کرد. بهمن سال ۴۹ ازدواج کردم. سال اول یک بازداشت ۱۱ روزه داشتم. در دانشگاه یک خانم مقنعه ای حضور داشت. خانم من هم خیاط بود. ۱۶ نفر از دوستان خانمم را عید در بهشهر دعوت کردیم و برایشان سخنرانی کردم و همه قبول کردند که مقنعه سر کنند. علیرغم مخالفت ها و اخراج آنها از مدرسه ولی بالاخره مسئله جمع شد. من در آن زمان تلاش داشتم که هر چه اسلام میگوید را در حد توان اجرایی کنم. هنوز هم چنین اعتقادی دارم که اگر ما فقط احکام اسلام را رعایت کنیم اتفاقات و برکاتی با آن محقق میشود که اگر هر کار دیگری بکنیم اما این احکام را رعایت نکنیم آن اتفاق نخواهد افتاد».
«دستگیری من در بار سوم منجر به ۸ ماه زندان شد. در آن زمان هم روحیه ضد فساد و ظلم و توجه به حال مستضعفین در ما وجود داشت. یادم می آید که در زمان دانشجویی در زمستان یک کامیون آرد و لباس های گرم را به شهر فسا در جنوب استان فارس بردیم و در بین عشایر توزیع کردیم. دو صفت برجسته افرادی که به نهضت امام خمینی(ره) اعتقاد داشتند عبارت بود از: مردمی بودن، ضد ظلم بودن».
زندان: دانشگاه دوم
«بدلیل عدم علاقه به رشته مهندسی برق در دانشگاه شیراز با بی میلی درس میخواندم. چون به اقتصاد علاقه داشتم. سال ۱۳۵۱ به سربازی رفتم. سال ۱۳۵۲ برای چهارمین بار دستگیر شدم و چند ماهی هم در کمیته مشترک ضد خرابکاری بودم.
در این دوره آخر سه سال و ۸ ماه زندان بودم. یعنی از سال ۵۲ تا ۱۹ اسفند ۱۳۵۵٫ زندان خیلی خوبی داشتم و هربار که تا نزدیکی آزادی میرفتم از خدا میخواستم تا وقتی افکار و انحراف مارکسیست ها و مجاهدین را نفهمیدم من را آزاد نکند. در زندان برای شناخت و مواجهه با افکار مجاهدین خلق به چند نفر هم بحث بودم.
حسین طارمی(از طلبههای حقانی) به من اصول مظفر میگفت. پیش آقای قدسی خراسانی(شاعر معروف) عربی خواندم. صمدیه را هم پیش ایشان خواندم. پیش برخی دیگر از اساتید هم نهج البلاغه و فقه خواندم. چون انگیزه مبارزه داشتیم و دسترسی به امام هم نداشتیم با خودمان گفتیم که به قم برویم و علوم اسلامی و احکام اسلامی را یاد بگیریم تا در مواقع ضرور بر اساس این احکام عمل کنیم. در قم ۳ تفسیر شیعه را من میخواندم و ۳ تفسیر اهل سنت را هم آقای طارمی میخواند و با هم مباحثه میکردیم. مسائل و بحبوحه انقلاب ما را از این مطالعات دور کرد».
انقلاب: اجرای احکام اسلامی
«با پیروزی انقلاب وسایلم رو جمع کردم و به همراه خانواده به بهشهر آمدم. با آمدن من زمینه برای مدیریت امنیت شهر برایم فراهم شد. به پیشنهاد من آیت الله شاهرودی که روحانی سنتی روشنی بود برای افتتاح شهربانی آمدند و همانجا با ظرافت کلید را گرفتیم و به دوستانم دادند تا اداره شهربانی از دست افراد طاغوتی خارج شود. علاوه بر این با تدبیری اسلحه خانه را خالی کردیم که اسلحه ها بدست مارکسیست ها نیفتد. روزها و شبهای عجیبی بود و نمیدانستیم که چه میشود.
من آمدم تهران پیش آیت الله مهدوی در کمیته برای گرفتن حکم رسمی بمنظور تصدی کمیته در بهشهر. در این حکم آیت الله مهدوی از آیت الله شاهروری خواسته بودند که کمیته را تشکیل بدهند و مسئولیت را به من بدهند. من با شهربانی صحبت کردم و گفتم که ما شما را منحل نمیکنیم. شهربانی بشود کمیته قضایی و ما میشویم کمیته انتظامی.
با تشکیل دادگاه انقلاب در بهشهر من در آنجا مشغول شدم. من از آزادی های فردی خیلی دفاع میکردم. بحثی در این زمان به عدالت مربوط بود مصادره اموال حرام بود. ربا خواران را مجبور کردیم که به روستاهای اطراف بروند و شاکیانشان را راضی کنند. همچنین زمین هایی که با ناحق تصاحب شده بود را مصادره کردیم اگرچه که مالکیت را بسیار محترم می شمردیم. چون مالکیت خوب است پس غصب بد است. ما عدالتخواهی بر مبنای شرع انجام میدادیم…..
جلسه دوم- ۲۰ آبان ۱۳۹۶
دومین جلسه هسته عدالتپژوهی با دکتر احمد توکلی مدیر عامل موسسه دیدهبان عدالت و شفافیت، رئیس سابق مرکز پژوهشهای مجلس و وزیر اسبق کار شنبه ۲۰ آبان ماه در دانشگاه امام صادقعلیهالسلام برگزار شد.
پس از مرور خاطرات دوران کودکی تا جوانی دکتر توکلی از منظر عدالتخواهی و ظلمستیزی که به شکل جدی از دوران انقلاب و با مسئولیت ایشان در کمیته انقلاب اسلامی بهشهر رنگ و بوی جدیتری به خودش گرفته بود، در این جلسه ایشان به مرور نقشها و تلاشهایشان در دهه ۶۰ پرداختند.
مجلس اول شورای اسلامی
در سال ۵۸ من از طرف بهشهر وارد مجلس شده و عضو هیأت رئیسه نیز شدم. در همان زمان کمیته مجلس سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی متشکل از ۱۴ نفر تشکیل شد و نقش بارزی در مجلس آن دوران ایفا کرد که یکی از آنها حضور فعالانه در انتخاب نخست وزیر بود. با تلاشهای دوستان و موافقت بنی صدر، شهید رجایی بعنوان نخست وزیر انتخاب شد.
شهید رجایی از من برای وزارت کار دعوت کردند. وزارت کار هم در آن زمان یک سیاستمدار میخواست برای اینکه بتواند شرایط را بپذیرد. من در آن زمان دانشجوی اخراجی بودم و مدرک رسمی نداشتم اما مسئولیت را بپذیرفتم. بنی صدر ۴ تا از وزرای پیشنهادی را نپذیرفت: آقایان موسوی برای وزارت خارجه، نبوی برای وزارت امور اجرایی، نوربخش برای وزارت اقتصاد و من برای وزارت کار. قرار به حکمیت و شنیدن دلایل شهید رجایی و بنی صدر شد. آقایان یزدی و انواری از جامعه مدرسین نیز بعنوان حکمیت تعیین شدند. وزرای پیشنهادی هم در آن جلسه حاضر بودند. روحیهای که همیشه همراه بنی صدر بود نوعی تکبر و غرور و بزرگبینی بود که تلاش میکرد بقیه را تحقیر کند و مرتب رأی خود را به رخ میکشید. من در آن جلسه به او گفتم که همین ۱۱ میلیون رأی را اگر ولی فقیه به تو تنفید نمیکرد، ولایت تو ولایت طاغوت بود. بعد از آن جلسه نمایندهای از بنی صدر سوالاتی از من پرسید که یکی از آنها درباره شهید بهشتی بود که من آنجا بسیار از شهید بهشتی و ویژگیهای ایشان تعریف کردم. بعد از آن جلسه بنی صدر من را برای وزارت کار رد کرد. این روحیه کبر اجازه نمیداد که عدالت اسلامی را محقق کند.
شهید رجایی روحیهای کاملاً عکس بنی صدر داشت: اولاً به آنچه میگفت عمل میکرد؛ ثانیاً خیلی صرفهجو و طرفدار محرومین بود. نگاههای حکم در دهه ۷۰ کاملاً عکس چنین دیدگاهی را داشتند. این دیدگاه صرفهجویانه خودش را در تخصیص بودجهها نیز نشان میدهد. ضمن اینکه همیشه سعی میکرد متوجه خودش باشد که دچار غرور و زذائل اخلاقی در دوران مسئولیت خودش نشود. عدالت مقدماتی دارد و توسط افرادی قابل اجرا است که چنین مقدماتی را داشته باشند(به آنچه میگویند عمل کنند، متواضع باشند، سهم خواهی نداشته باشند و…). لایقیم امر الله الا من لا یصانع و لا یضارع و لا یتبع المطامع(نهجالبلاغه، حکمت ۱۰۷). امیرالمومنین میفرمایند: حق به دست کسانی محقق میشود که اهل بده بستان، ذلتپذیری و کسب چیزی(دنبال مطامع بودن) نباشد. این صفات را خیلی زود در کارگزارانمان از دست دادیم.
در اقتصاد اصل مهم در توزیع منابع آن است که «منابع محدود» هستند. این اصل مهم در رفتار و فکر اکثر مدیران جمهوری اسلامی وجود ندارد و آنها همیشه بر اساس نامحدود بودن منابع تصمیم میگیرند. این دیدگاهها و نگاههای اشرافی مانع از تحقق عدالت خواهد شد. از اواخر جنگ مشکلات شروع شد.
آقا بعد از دوره اول ریاست جمهوری پیش امام رفتند و از تصمیمشان برای عدم نامزدی برای دور دوم انتخاب ریاست جمهوری گفتند. با این استدلال که انتخاب موسوی بعنوان نخست وزیری را خلاف شرع میدانند و از طرف دیگر مخالفت با نظر امام را نیز خلاف میدانستند. امام به ایشان میفرمایند که شما نامزد شوید و اگر رأی آوردید هرکس را خواستید بعنوان نخست وزیر معرفی کنید. عید سال ۶۴ هم حضرت آقا در سخنرانی اعلام نامزدی برای ریاست جمهوری کرده و تأکید کردند که در صورت پیروزی نخست وزیر را تغییر میدهند. نمایندگان مجلس که اکثریت طرفدار موسوی بودند به امام درباره تغییر نخست وزیز نامه نوشتند و سردار رضایی نیز تغییر نخست وزیر را باعث کم شدن روحیه رزمندگان دانستند. امام در پاسخ به نمایندگان گفتند که مصلحت نمیبینم و نمایندگان خودشان هرطور میدانند عمل کنند….داستانهایی بعد از آن ایجاد شد. اما قبل از معرفی دوباره نخست وزیر توسط آقا در جلسهای خدمت ایشان گفتم که با همین رویکرد دولت در دخل و خرج به زودی دولت از کمک به جبههها ناتوان خواهد شد و حدود ۳ سال بعد از آن این پیشبینی من محقق شد.
قانون کار
با پیشنهاد نخست وزیر من وزیر کار شدم. در قانون واگذاری زمین بند «ج» وجود داشت که مبتنی بر آن دولت میتوانست زمینهایی را که مردم مالک هستند را بخرد و به دیگران بفروشد. اما سوال این بود که اگر مردم نخواستند زمینی را که مالک هستند بفروشند چه میشود؟ تجربه بهشهر به من میگفت که در آن زمان بخشی از مالکان، در واقع مالکان زمینها نبودند. من طرحی دادم که حدود ۲۰۰۰ پرونده مشکوک را که مالکیت افراد بر زمینها محل سوال بود مورد رسیدگی قرار بگیرند و مسیر مشخص شود. این کار به نظرم غائله را ختم میکرد اما با انفجار حزب جمهوری این بحث عملاً از دستور خارج شد.
همچنین مصاحبهای از طرف کیهان با من درست روز بعد از انفجار حزب جمهوری اسلامی منتشر شد که من در آن کاملاً دیدگاههای خودم را مشخص کرده بودم(که کاملاً مخالف با دیدگاههای آقای موسوی در آن زمان بود) اما چون مصادف با آن واقعه بود اصلاً دیده نشد.
در شورای اقتصاد نیز کم کم اختلاف دیدگاههای من با آقای موسوی مشخص شد. در همین حین من به سراغ قانون کار رفتم(اواخر سال ۶۰). این قانون، قانون اساسی بخش اقتصاد است. من خودم با همکارانم بعنوان موضوعشناس بحث کار و ۵ نفر از علما را نیز به عنوان حکمشناس استفاه کردیم. تا قبل از آن قانون کار مصوب ۱۳۳۷ بود. حدود ۷ ماده شد. فصل مبنای ما برای این کار فصل اجاره بود. در حین کار خدمت حضرت امام رفتم. امام فرمودند این خیلی خوب است. باید جندتا ملا قانون را بنویسند و پیشنهاد کردند که اول این قانون را به شورای نگهبان ببرم و سپس برای مجلس بفرستم. ما اصل را بر عدم دخالت دولت میگرفتیم اما طیف آقای موسوی معتقد بودند که کارگر بدون دخالت دولت قدرت چانهزنی با دولت را ندارد. با همه رفت و برگشتها در آخرین لحظات این قانون توسط شورای اقتصاد رد شد.
انشاءالله در جلسات بعدی تجارب دکتر توکلی در دهه ۷۰ مرور خواهد شد.