آموزش عدالت؛ نسخه ۲۰۱۸
جام جهانی ۲۰۱۸ «ان شاءالله» به سلامتی به پایان رسید. رقابتهای ایران در این جام را که میدیدم از عملکرد چند نفر از بازیکنان واقعا راضی بودم. یادم هست بعد از یکی از این بازیها، که متأسفانه با باخت ایران تمام شدهبود، در راه برگشت از منزل یکی از اقوام، مطابق پیشبینی قبلیام، به شلوغی و شور و شادی مردمی که پر از غم بودند برخوردیم.
نمونه یکی از این غمگینها همان فامیل ما بود که میگفت: «چه میشد ایران این بازی را میبرد تا مقداری از این غم و غصه را فراموش میکردیم». اصلا انگار این غم و غصه راه حلی ندارد و فقط مسکّنی به اسم فراموشی میتواند آن را کمی تسکین بدهد. البته فردای آن روز، همان افرادی که تا اذان صبح در خیابانها مشغول فراموش کردن آن غم بودند دوباره باید درگیر همان غم میشدند.
این غم، غم باخت یک بازی فوتبال نبود، بلکه غمی بود که تمام زندگی روزمره این مردم را پر کردهبود؛ اما عدهای میدانستند این غم برای چه چیزی است و عدهای نمیدانستند. ولی حس من این بود که مردم نمیخواستند این غم را ببینند، برای همین از این غم به شادی لحظهای یک بازی فوتبال پناه آوردهبودند. راستی که اگر آن بازی را میبردیم این شادی لحظهای و پرفشار چقدر خطرناک میشد و ممکن بود مشابه بازی با مغرب تلفات جانی هم بدهد.
یک روز بعد از بازی متنی که منتظرش بودم فضای مجازی را پر کرد؛ که فلان شخص که دیشب اینقدر موفق عمل کرد زمانی با چه وضعیت و دستمزدی کارگری میکرد و موفقیت امروز او حاصل سختیهای دیروزش است. و عدهای ذینفع هم به انتشار هرچه بیشتر این تفکر دامن میزدنند.
و عکس العملها: «نوش جونش…»، «این دیگه هر چی بگیره حقشه…» و… . ناخودآگاه ذهنم به سمت برخی حرفها رفت که از رسانهها شنیدهبودم. وقتی که برخی از افراد پردرآمد به توجیه درآمد عدهای مثل همین بازیکن عزیز میپرداختند و من حس میکردم این حرفها توجیهی برای درآمد خود این عزیزان هم هست. یا وقتی که برخی از تحصیلکردهها در برخی رشتههای خاص طلبکارانه میگویند ما چند سال درس خواندیم آیا نباید حقوق ما بالاتر از آن کسی باشد که درس نخوانده؟! یا وقتی وزیری میگوید اگر من به فلانی اینقدر پول ندهم او این کار را برای کشور خود انجام نمیدهد.
اما من… با خودم گفتم چرا آن آدمهایی که دیروز کنار همین آقا در همان وضع کارگری میکردند هنوز هم در همان وضعیت و با همان دستمزد کار میکنند و این تحمل مستمر سختیها قرار نیست برای آنها به چنین موفقیتی منجر بشود؟
اصلا اگر قرار بود همه این آدمها وارد عرصه فوتبال یا مشاغل دیگری با این مدل دستمزد بشوند زندگی همه، حتی همان افراد پردرآمد مختل میشد. آن موقع چه کسی نان ما را میپخت؟ چه کسی خانه ما را میساخت؟ چه کسی به فرزندان ما درس میداد؟ چه کسی کارهای اداری ما را انجام میداد؟ چه کسی امنیت ما را برقرار میکرد؟ و…
پس همین فوتبالیست و پزشک متخصص و بازیگر و مجری و خواننده و تاجر و کارخانهدار و صاحب هر شغل پردرآمد دیگری به وجود همه مشاغل کم درآمد دیگر محتاجاند. اما چرا باید تفاوت وضع زندگی این دو طیف از زمین تا آسمان باشد؟!
شاید حتی یکی از همان افرادی که میگوید: «حقشه»، یکی از هم وضعیتیهای دیروز همین آقا باشد.
راستش از هرچه بگذریم سوالی که نمیشود از آن گذشت این است که «چه اتفاقی افتاده که آن کارگر یا کارمند یا معلم و … میگوید این پول حق اوست؟!» در صورتی که اگر پولی که به آن شخص میرسد عادلانه بین همه مشاغل تقسیم میشد و دستمزد و مزایای قانونی همه در حدی بود که لااقل نیازهای اولیه و ضروری همه افراد را تأمین میکرد، نباید قشر متوسط ملت ما اینقدر در غصه و رنج و سختی خود را ببیند و شدیدا احساس نیاز به شادی کند؛ ولو از نوع کاذب و زودگذرش.
عدهای در جواب این سوال میگویند: «این از ایثار و نجابت و سادهدلی مردم ماست». اما ایثار و نجابت و سادهدلی آنجا که پای منافع حال و آینده یک ملت عظیم در میان باشد مضر و نابجا است. علت واضح است؛ به این سبب که حتی اگر بگوییم این افراد میتوانند سرمایه شخصی خود را در مسیر ناحق بذل و بخشش کنند[که شرعا و وجدانا اجازه چنین کاری را نیز ندارند]، اجازه بذل و بخشش یا رضایت نسبت به بذل و بخشش سرمایه جامعه و نسل حال و آینده یک کشور، در مسیر ناحق، را قطعا ندارند.
اگر بگوییم این حرف واقعا از روی ایثار است، حق آن است که قبح چنین ایثاری در جامعه روشن شود. تا هم مردم ناظر بر این ماجرا جلوی آن را بگیرند و هم چنین حقوق بگیرانی این پول را حق خود ندانند و از پذیرش آن خودداری کنند و به حقوق مطلوبی که نیازهای اولیه آنها را تأمین کند اکتفا کنند. نه آن که اگر ریالی از حقوق آنها کم شود قید ادامه مسیر خدمت به میهن خود را بزنند.
بهترین جایگاه این تبیین و روشنگری و فرهنگسازی مدرسه و آموزش و پرورش است. جایی که محل رشد و آموزش هر دو دسته از افراد فوق الذکر است؛ هم دریافت کننده این دستمزدهای کلان امروز، از این بستر وارد عرصه جامعه شده و هم شخصی که آن حقوق را حق او میداند. پس این جایگاه میتواند هر دو را به نحوی تربیت کند که این عدالت محقق شود.
آموزشی که در آن حق به درستی تبیین نشود، در فرآیند آن آموزش عدالت محقق نشدهاست. باید بگوییم اگر تمام عدالت آموزشی، نفس شناساندن حق به همه دانش آموزان نباشد، لااقل یک بعد از ابعاد اصلی آن، این است که «حق» آنگونه که هست به دانش آموز شناسانده شود. معیار عدالت آموزشی حق است و اصل لزوم تحقق عدالت آموزشی نیز حرکت صحیح جامعه به سوی حق است. به عبارت دیگر عدالت آموزشی صرفا ناظر به عادلانه بودن روشهای آموزش نیست بلکه محتوای آموزش نیز باید عادلانه انتخاب شود. و چنین محتوایی باید تمام حق را پوشش دهد.
اگر این آموزش به درستی انجام شود همه افراد این جامعه میفهمند که زندگی در حد تأمین ضروریات و اولیات، باید برای همه مشاغل امکانپذیر باشد. چرا که جامعه برای بقای خود به بقای همه مشاغل و صاحبان آنها نیازمند است. این سطح، محل بحث پیرامون این مسأله نیست که «فرق یک کارگر درس نخوانده با متخصصی که بیشتر از بیست سال تحصیل کرده چیست؟»؛ زیرا اگر شغل هرکدام از اینها اولیات و ضروریات زندگیشان را تأمین نکند حیات هر دو به خطر میافتد و در نتیجه حیات کل جامعه به خطر میافتد.
در این سطح، بحث تفاوت شأن کارگر و پزشک مطرح نیست. در این سطح همه اقشار جامعه برابر هستند و بر حکومت واجب است که به گونهای جامعه را تنظیم کند که حیات همه افراد تضمین شود. بعد از اینکه سود و سرمایه یک جامعه به گونهای مدیریت شد که این مرتبه از حیات را برای کارگر و پزشک به قدر کافی تأمین کرد، باقی منابع برای تأمین شأن و جایگاه اجتماعی مشاغل، آن هم متناسب با همدیگر، باید مدیریت شود.
اما در شرایطی که جامعه کنونی در آن به سر میبرد و عدهای در این مرتبه از حیات هم با سختی فراوان مواجهاند فردی که حق در عمق جانش نشسته باشد از دریافت پاداش و دستمزدی بسیار کلانتر از نیازهای ضروری زندگی خود و مشاهده طرف مقابل به هیچ وجه خوشحال نمیشود و خود، تحقق عدالت را فریاد میزند و از دریافت چنین حقوقی سر باز میزند. و طرف مقابل نیز اگر به درستی آموزش داده شدهباشد هیچگاه نسبت به آنچه بر سر او و نسل آیندهاش میآید اعلام رضایت نمیکند.
حسن شریفی
دانشجوی دانشگاه امام صادق علیه السلام